داستان کوتاه

عامه پسند

 الهام سید حسینی

می خواستم خودکشی کنم. دلیل مشخصی نداشتم. حالا که همه در طبقه پائین جمع شده بودند و صدای شوخی و خنده هایشان بالا می آمد، در گوش هایم فرو می رفت و بیرون نمی آمد، به سمت تراس کشیده می شدم. می توانستم یادداشتی بنویسم و چند دلیل عامه پسند بیاورم که از زندگی خسته شدم، این خودش کلی تاویل و تفسیر داشت برای آنهائی که مرا می شناختند، هر کدام یک ور قضیه را می گرفت و با اینکه ته دلش به من حق می داد آخرش می گفت: خدا از سر تقصیرش بگذرد» این افراد یک شعار دارند که می گوید می توانست از این بدتر باشد. اما به نظر من یک بدتری وجود دارد که نمی شود از آن فراتر رفت مثلا روی تخت افتاده باشی پشتت زخم بستر گرفته باشد در کثافت خودت غرق شده باشی و مگس ها روی صورتت نشسته باشند. این بدترین تصویری است که از بچگی یادم مانده، توی فیلم دیدمش، نمی دانم آن بیچاره مرد بود یا زن ولی می دانم که داشت از خجالت آب می شد و می خواست بمیرد گر چه دکترها می گفتند: می تواند تا ده ها سال همین طوری زندگی کند.

 

داستان کوتاه

داستان کوتاه : روی برف ها

نمی ,یک ,آمد، ,دلیل ,رفت ,روی ,  داستان ,عامه پسند ,که از ,داستان کوتاه ,باشی پشتت

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

chakavakava ابزار تعميرات موبايل تعبیر خواب پاکنویس کتابخانه اینترنت ℋ.ℳ_ℬℴℴ جدید ترین مد روز دلنوشته‌های یک طلبه کوچ pichetckhial